شاعر : جعفر ابوالفتحی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
دستش همیشه بـاز و خداوند جود،بود روی لب ملـک ز ثـنـایش سـرود،بود
تـنـهـا دلیـل خـلـقـت هر آنچه بود،بود عرش خـدای عـزوجل را عمود،بود
عـالـم زدرکمـرتـبـتـشکـل روز را نزد مـقـام ومنـزلـتـش در سـجـود بود
با اینکـه ازعـوام فـقـط نـاسـزا شـنـیـد روی لبـش هـمیشه سـلام و درود،بود مولا مدال و رتبهای ازشاه طوس داشت ازهرشعاع پرتوی شمسالشموس داشت
در عصر خویش والی نـور وامام شد قـائـممـقـام حـضـرت خـیــرالانـام شـد
فرقی نداشت؛باهمه "طیاللسان" داشت با نوح وکوه و روح وملک همکلام شد
هرذره ازوجـود خودش رافـدانـمود تا اینکه نزد شهـر"هـو الحق" بنام شد
آنقدرروحپاک وشریفشمبارکاست در کـاظـمـیـن،بـانـی "دارالـسـلام" شد "مولای کل مومن"وایمان محض بود
عـالم تمام جـسم،واوجـان محض بود
کـمهای نطـق بی مثلـش ازدیـاد داشت دراوج غم دلی شعف انگیز وشاد داشت
حـبـلاللهـیکه تا به خـداامتداد داشت حالـی عجیب مـوقـع هـربـامداد داشت
آنــقـدر دلــبــری زخـلایـق نـمـود کـه جا در میان"صحن عزیز" فؤاد داشت
از لطف آن خـزانـۀ غـیـبش جـواد بود مال ومنال ودروگوهرهم زیاد داشت
اما هـمیـشه از کـرمـش بـذل مـال کرد
مردم "الف"،وقامتخودمثل"دال" کرد
تـشنـه مـیـان حـجـره به دنبـال آب بود هـر دم به یاد طفـل رضیـع ربـاب بود وقتی ززهـرکـینه دلش پاره پـاره شد قـلـبـش برایحضرت زینب کباببود آن لحظه که نوای "حسن جان" ازاودمید رنگی نداشت بر رخ و در اضطراب بود
مثلحسن غریب وجگرسوزکشتهشد مثـل حـسیـن زیرجـبـیـنـش تـراب بود
صد شکرنیزهای به دهانش نخورده بود
صد شکرخیزرانبه لبانش نخورده بود